به گزارش شهرآرانیوز؛ در کهنه کتابی کاهی برگ آمده است وقتی پیرمرد نابینایی در دهی کوچک در گوشهای از خراسان بزرگ از دنیا رفت، هرکس به زبان فارسی سخن میگفت، شعری از او از بر داشت و هرکه شعری از او از بر بود، سر در گریبان کرده، افسوس خورده، افسرده گشت. شک و تردید و ابهام تنیده دور هرچه به آن پیر مربوط است؛ نه سال دقیق تولدش بر ما معلوم است، نه سال مرگش.
برخی گفته اند کور مادرزاد بوده و عدهای قسم میخورند که علت نابینایی اش کشیدن میل گداخته به چشمانش بوده است. حتی شمار دقیق ابیاتش هم رازی مدفون است، اما میدانیم او که حدود ۱۱۱۵ سال پیش مرده، نخستین کسی بوده که شعر فارسی را نیکو میگفته و آن را به کمال رسانده است. میدانیم او پدر شعر فارسی، رودکی است.
آگاهی ما از دوران کودکی ابوعبدا... جعفربن محمد ملقب به رودکی بسیار اندک است. «اما گفته اند چنان تیزهوش و زودیاب بود که به خُردی قرآن را به تمامی از بر کرد و خواندن و نوشتن آموخت و شعرگفتن گرفت.» ۱ همچنین آورده اند که صدایی دلکش داشت و آواز را خوش میخواند و در خنیاگری هم چیره دست بود. «در موسیقی او را مهارتی عظیم بود و بربط را نیک نواختی.» ۲ در سازی که او مینواخته نیز قولها گوناگون است؛ برخی گفته اند او چنگ نواز بوده است.
کاربلدان و رودکی شناسان و ادیبان و گذشته پژوهان درباره زادگاهش بیش از هر نکته دیگری درباره او، هم رأی اند. خراسان بزرگ یا خراسان تاریخی یکی از چهار استان بزرگ ایران از دوره ساسانیان بوده و قلمرو آن استانهای خراسان کنونی و بخش زیادی از افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان و بخشهایی از قرقیزستان امروزی را در بر میگرفته است. در دوران حکومت سامانیان که رودکی نیز در آن عصر میزیسته، خراسان مرکز خلافت این دودمان ایرانی بوده و سمرقند شهر آبادانی در خراسان بزرگ و پنج رودک روستای خرمی نزدیک سمرقند. نام این روستا یکی از چراغهای راه برای پیداکردن زادگاه رودکی است. سعید نفیسی در سخنرانی* خود در مراسمی که برای رودکی برگزار شده است، به نقل از کتاب «الانساب» اثر سمعانی میگوید: پنج رودک که زادگاه رودکی است، در حوالی سمرقند قرار دارد.
سبب نام «پنج رودک» نیز این است که پنج جوی آب یا رود کوچک در آن روان بوده و به همین دلیل به پنج رودک معروف شده است. این روستا جایی است که سعید نفیسی، خود به آن سفر کرده و در کتاب «محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی» نوشته است: «پس از برگزاری بیست وپنجمین کنگره خاورشناسان در مسکو، فرهنگستان علوم تاجیکستان مرا به آن سرزمین دعوت کرد روز دوشنبه ۳۱ امردادماه [سال ۱۳۳۹]از استالین آباد از راه سمرقند به شهر پنج کنت که نزدیکترین شهر امروز به زادگاه رودکی است، رفتم. در شمال پنج کنت دره بسیار خرم و باصفایی است که پنج رود کوچک در آن میریزند و در پایان دره به یکدیگر میپیوندند و به رود زرافشان میریزند. به همین جهت این ناحیه را پنج رودک مینامند و هنگامی که رودکی در آنجا به جهان آمده است، همین نام را داشته است. به همین جهت وی رودکی تخلص کرده است.»
در برکشیدن و اعتلای فرهنگ، حکومتها بسیار مؤثرند و برخی سلاطین سامانی چنان بودند: «بی گمان کثرت گرایی فکری، فلسفی، کلامی، دینی و مذهبی عصر سامانی و خردگرایی و عقل مداری سامانیان و نیز نیک اندیشی و عنایت امیران سامانی به تعلیم وتربیت اخلاقی و معنوی جامعه علاوه بر توجه به آبادانی و پیشرفت قلمرو خویش و به ویژه حمایت و تشویق عالمان و فرهیختگان عصر خود در این امر بر رویکردها و گرایشهای عالمان و ادیبان دوره سامانی همچون رودکی مؤثر بوده است. سرایش مثنوی اخلاقی کلیله ودمنه به کوشش رودکی و به امر و خواهش امیر سامانی را از این منظر میتوان دید.»
آن حاکمان خردمند، فرهنگ و زبان فارسی را قدر و قیمت دادند تا بر صدر نشست و سبب شدند درخت فرهنگ و زبان فارسی ریشه بدواند، هم بارآور شود و هم مایه زایایی: «اگر فردوسی توانست کاخی بلند برافرازد که هرگز از باد و باران گزند نیابد، از آن بود که پیش از وی این ابوعبدا... جعفربن محمد [رودکی]آمده بود.» رودکی نه فقط بر فردوسی که بر دقیقی و بیهقی و طایفه بزرگی از شاعران و ادیبان نامی پس از خود اثر گذاشت: «تاریخ بیهقی، اثر بی بدیل و جاودانه تاریخ نگار ژرف اندیش خواجه ابوالفضل محمد بیهقی، یکی از این نمونه هاست که در موارد متعددی در بیان عبرتهای فلسفی و اخلاقی به اشعار رودکی استناد جسته است.»
سُم کوب و سرکوب شدن ایرانیان و فرهنگشان یکی از دلایلی بود که سامانیان به زبان فارسی و شاعران برای بازگرداندن هویت میدان دادند: «دیگر مردم خراسان ناچار نبودند زبان تازی، این زبان بیگانه درشت را به کار برند. امرای آل سامان زیردستان و خراج گزاران خود را به شیواییها و شیرینیهای زبان پارسی اجازت داده بودند.سرایندگان نامی شعر پارسی جدید را با شعر تازی که در اوج فصاحت بود، برابر ساخته بودند.
امرای سامانی به شعرا صلتهای گران میدادند. شاعر در دربار ایشان جای بزرگ داشت، زیرا که این رادمردان ایرانی نژاد میخواستند ایران را که ناگهانی پس از سپری شدن ساسانیان در شکنجه تازیان افتاده بود، از آن گرداب برآورند و زبان پارسی را دوباره بر آن تختی که زبان پهلوی از آن برخاسته بود، بنشانند و شعرای دربار ایشان پهلوانان این جنبش بزرگ بودند.» ۶ در آن روزگار قلم دبیر و سراینده با شمشیر سردار و سالار یکسان بود.
نصربن احمد، پادشاه سامانی، رودکی را بسیار عزت میگذاشت و به سفارش همو بود که رودکی کلیله ودمنه را به نظم درآورد و بابتش ۴۰ هزار درهم پاداش گرفت. (از این اثر نیز نشان زیادی نمانده، اما فردوسی در شاهنامه از آن یادی کرده است: گزارنده را پیش بنشاندند/ همه نامه بر رودکی خواندند) علاوه بر شخص سلطان، وزیر دانشمند و معروف سامانیان، خواجه ابوالفضل بلعمی، به رودکی اعتقاد بسیار داشت و در عرب و عجم نظیری برای او نمیشناخت. «و این توجه وزیر و سلطان و امیران دربار مایه ثروت بسیار و تجمل فراوان رودکی گشت... که علاوه بر شاعری و چنگ نوازی]به داشتن مکنت و جلال و حشمت نیز آوازه گشته و خود او نیز در اشعارش از ناز و نعمت و حشمت و برخورداری از جوانی و سرمستی و اقبال مردمان و نوازش امیران و بزرگان سخن گفته است.»
از دیگرجنبههای رازآلود و مه گرفته پیرامون جناب رودکی یکی هم این است که آیا او نخستین شاعری بوده که به زبان فارسی شعر گفته است؟
سعید نفیسی در کتاب «محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی» نقل قولهایی از کسانی آورده که رودکی را «کاروان سالار» شعر فارسی و نخستین کسی که «درِ گنجینه شعر فارسی را او به زبان گشوده» و شاعری که «پیش از وی اهل عجم شعر عربی گفتندی» دانسته اند. اما در ادامه با آوردن قولهایی دیگر، این ادعا را رد کرده است. نزدیکتر به واقعیت این است که او نخستین کسی بوده که شعر به زبان فارسی را بسیار خوب و نیکو گفته است.
استاد بدیع الزمان فروزانفر در کتاب «سخن و سخنوران» نوشته است: «اولین کس نیست که به فارسی شعر سروده، ولی نخستین شاعر است که شعرهای پخته بسیار گفته و شعر فارسی توسط او کمال یافته.» و دکتر محمد دبیرسیاقی نیز در «پیشاهنگان شعر پارسی» این موضوع را تأیید کرده است: «رودکی نخستین و بزرگترین پارسی گویی است که شعرهای پخته بسیار گفته و شعر فارسی را کمال بخشیده است.»
در تأیید نیکوشعرساختن و پخته سرایی و اثرگذاری شعر او میشود یادی کرد از روایت خلق شعر «بوی جوی مولیان آید همی». کلام رودکی چنان نافذ بود که میتوانست کاری کند سلطانی قدرقدرت تصمیم و حکمش را بشکند و برهنه پا بر اسب بنشیند و بتازاند به سمتی که شاعر میخواهد؛ و این حکایتی است زبانزد؛ همان حکایتی که نصربن احمد سامانی لشکریان را از یار و دیار کنده و به حوالی هرات یا بادغیس رفته و سر آن هم نداشته است که برگردد.
همه اهل لشکر دل تنگ زن و فرزند بودند، اما حتی یک تن دل آن را نداشته است که برود پیش امیر شرح حال عرض کرده، خواهش کند اگر میل همایونی میکشد، اذن فرمایند به باربرداشتن و عزیمت به سوی ولایت. این میشود که دست به دامان رودکی میشوند: «پنج هزار دینار تو را خدمت کنیم اگر صنعتی بکنی که پادشاه از این خاک حرکت کند که دلهای ما آرزوی فرزند همی برد و جان ما از اشتیاق بخارا همی برآید.» ۸ رودکی که نبض امیر را در دست داشت و مزاج او را میشناخت، پذیرفت. قصیدهای ساخت.
روز بعد پس از اینکه امیر صبحانه خورد و سر کیف بود، وارد چادر شاهی شد و ساز برداشت و از چیرگی انگشتان مدد گرفت و صدای چنگ (یا بربط) را به روانی و ملایمت، همچون نوای گذر آب از جویی، درآورد و زیرصدای شعرش کرد و خواند:
بوی جوی مولیان آید همی/ یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتی راه او/ زیر پایم پرنیان آید همیبه اینجا که رسید، جریان خون در رگهای امیر شدت گرفت:ای بخارا، شاد باش و دیر زی/ میر زی تو شادمان آید همی
و وقتی خواند:
میر ماه است و بخارا آسمان/ ماه سوی آسمان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان/ سرو سوی بوستان آید همی
امیر دامن از کف داد و بی کفش دوید سمت مادیانی و تاخت سمت بخارا.
سران مات و مبهوت لشکر هم نه فقط به قول خود وفا کردند که به جای پنج هزار، ده هزار دینار به رودکی دادند.
تعداد ابیات او را از ۱۰۰ هزار تا یک میلیون و ۳۰۰ هزار بیت هم برآورد کرده اند که به نظر باورکردنی نیست. به باور محمد دبیرسیاقی، با توجه به این بیت رشیدی سمرقندی رقم ۳۳ هزارو ۳۰۰ بیت معقولترین شماره به واقعیت است:
شعر او را برشمردم سیزده ره صدهزار/ هم فزونتر آید ار چونان که باید بشمری.
اما در همین رقم هم جای شک است. در هر حال، متأسفانه فقط بخش کمی از اشعار او برای ما باقی مانده است. سعید نفیسی دلیل ازبین رفتن اشعار و آثار او را حمله مغولان میداند:
«آمدند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند. سپاهیان مغول افسار اسبان خویش را به دست دانشمندان زمانه دادند، خردمندان را کشتند و پس از این همه اهانت شهر را نیز ویران کردند. یکی از نخستین شهرهای بزرگ ایران که ترکتازان مردم کش مغول سوختند، همان سمرقند، سرزمین ابوعبدا... جعفربن محمد ما بود. شهر او را ویران کردند و در این میان گفته او هم از میان رفت و از آن چندین جلد کتاب که مجموعه اشعار او بود، چیزی نماند.»
بسا که مست در این خانه بودم و شادان/ چنان که جاه من افزون بُد از امیر و ملوک
کنون همانم و خانه همان و شهر همان/ مرا نگویی کز چه شده ست شادی سوک؟
یکی از نکات جالب درباره رودکی این است که او نابینا بوده. برخی او را کوری مادرزاد میدانستند، اما «کسانی نیز هستند که در نقل اشعار و بیان احوال وی اشارهای به کوری او ندارند... و در اشعار خودِ شاعر نیز قراینی بر بینابودن هست و اشارات و تشبیهات فراوانی دارد که از انسان کور بعید است، مانند:
و آن زنخدان به سیب ماند راست/ اگر از مشک خال دارد سیب
یا
نظر چگونه بدوزم که بهر دیدن دوست/ ز خاک من همه نرگس دمد به جای گیاه
یا این بیت:
همیشه چشمم زی زلفکان چابک بود/ همیشه گوشم زی مردم سخندان بود»
روایت محکمتر این است که رودکی در پایان عمر کور شده است، یا درستتر اینکه کورش کرده اند. در تاریخ یمینی آمده است: «در پایان عمر چشمش میل کشیده شد.» میل کشیدن چشم دو سبب داشت؛ یکی بیماری که امروز به آب مروارید معروف است «و دفع این علت در آن زمان و تا مدتهای بسیار مدید آن بوده است که آهنی گداخته بر چشم میکشیدند تا آن پرده برداشته شود».
میل کشیدن به چشم همچنین کیفردادن و مجازات معمول بوده برای خطاکاران. اما اینکه چه چیز باعث میشود تا رودکی را که آن همه عزیز داشته میشد چنین سخت مکافات بدهند نیز از همان رازهاست، اما حدسها و احتمالهایی هست: «در این باب میتوان انگاشت که، چون رودکی با ابوالفضل بلعمیِ وزیر بسیار نزدیک بوده است و این وزیر به سال ۳۲۶ معزول شده نزدیکان و دوستان وی مورد خشم نصربن احمد واقع شده باشند و از آن جمله رودکی بوده است که بدین جهت یا جهاتی دیگر دیدگان او را میل کشیده و او را کور کرده باشند.» اینکه او در اواخر عمر به زادگاهش، رودک، برمی گردد نیز احتمال مغضوب و رانده شدن از دربار و درنتیجه کیفردادنش را تقویت میکند.
میل کشیدن به چشم یا کوری مادرزاد او (برای درد یا درمان دادن) یازده قرن سِری پوشیده بود تا اینکه در سال ۱۳۳۶ براساس نشانیای که ابوسعید ادریسی در تاریخ سمرقند داده بوده، گور رودکی را در گورستان کهنهای در پنج رودک پیدا کردند و آن را شکافتند: «پس از کاوش جایگاه قبر وی را یافتند و استخوانهای وی از زیر خاک بیرون آمد. در کاسه چشم وی در جمجمه اش اثر سوختگی و برخورد با جسم گداختهای پیدا شد و مسلم شد که جسم گداختهای را در چشمان وی فرو برده اند و آنچه نجاتی گفته بود که چشم وی را میل کشیده اند، ثابت شد.
در ستون فقرات وی نیز اثر شکستگی پدیدار بود و دانشمندان گفتند که برای کورکردن وی و نزدیک کردن چهره اش به اخگری که سبب اثرگذاشتن آتش در استخوان جمجمه و کاسه چشم و کوری وی شده است، سرش را روی آتش خم کرده اند و وی مقاومت کرده است و استخوان پشتش شکسته و شکستگی آن آشکار است و در استخوان پشت باقی مانده است.»
پیرمرد مغضوب نابینا از دربار رانده میشود و به زادگاهش برمی گردد:
شد آن زمانه که او انس رادمردان بود/ شد آن زمانه که او پیشکار میران بود
شد آن زمانه که شعرش همه جهان بنوشت/ شد آن زمانه که او شاعر خراسان بود
هیچ کس نمیتواند به قطعیت بگوید که چرا چنین جفایی در حق او شده است، اما حال مردمان و روزگار به هم مانَد و دمدمی است و رودکی شعرها گفته است در باب این ناپایداری ذات جهان و آدمیان. شاید این شعر را وقتی داشته عصازنان و رنجیده دل به سوی روستایش، پنج رودک برمی گشته است تا آنجا بمیرد، سروده باشد:
با صدهزار مردم تنهایی/ بی صدهزار مردم تنهایی
به هرحال، وقتی رودکی به روایتی در سال ۳۲۹ قمری بی جان شد، هرکس به زبان فارسی سخن میگفت، شعری از او از بر داشت و هرکه شعری از او از بر بود، سر در گریبان کرده، افسوس خورده، افسرده گشت... خاصه خراسانیان.
منابع:
۱، ۷، ۰۱ پیشاهنگان شعر پارسی، دکتر محمد دبیرسیاقی، انتشارات علمی و فرهنگی
۲، ۴، ۶، ۸، ۹، ۱۱، ۱۲، ۱۳ محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی، انتشارات کتابخانه ابن سینا
۳، ۵ درون مایه شعر رودکی، سیری در آرا و اندیشههای حکیم سمرقند و بازتاب جنبشها و گرایشهای عصر سامانی بر آن، محسن مدیرشانه چی، نشریه پاژ، شماره ۲
پی نوشت:
*این سخنرانی با عنوان «چند نکته تازه درباره رودکی» در شماره سوم و چهارم نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران در فروردین سال ۱۳۳۸ منتشر شده است.